تصمیم گرفتیم از خودشان بپرسیم...
وقتی موقع صرف غذا دورِ هم نشستیم، به او گفتم شما خیلی پرانرژی و پرتحرک هستید. این دوستانِ جوانِ ما که اینجا نشستهاند، حوصله ندارند و خستهاند. میپرسند که شما این انرژی را از کجا میآورید؟
خندهای کردند و گفتند: من انرژیام را از جایی نمیآورم! به حسابِ احتمالات، به خاطرِ متابولیسم و نوع زندگیام، من باتوجه به سنی که دارم، مقدار انرژیای که میتوانم بسازم و آزاد کنم از این دوستانِ جوانمان به مراتب کمتر هم هست.
پرسیدم پس دلیل این همه انرژیِ شما چیست؟
ایشان توضیح خیلی جالبی دادند که فکر میکنم برای همهی ما کاربرد دارد و باید آن را خوب یاد بگیریم.
ایشان گفتند: همهی ما پر از انرژی هستیم. ولی این انرژیِ ما معمولاً صرفِ کارهای بیهوده یا صرف تضاد یا صرف رنجش میشود و بدین صورت ما بیانرژی میشویم.
یکی از خانمهای آن جمع درخواست کردند که بیشتر دراین باره توضیح دهند تا حاضرین منظورشان را به روشنی متوجه شوند.
بنابراین ایشان اینگونه توضیح دادند که:
فرض بفرمایید برقی که یک پنکه را میچرخاند، دو یا سه پنکه را بچرخاند. خب دورِ پنکهها کم و کمتر میشود. یک جایی میرسد که اگر چهار یا پنج پنکه را با همین میزان برق لازم برای یک پنکه بچرخانیم، پنکهها حرکت نخواهندکرد.
بیشتر توضیح دادند...
مثلاً فکر کنید باکِ بنزین ماشن شما پُر است و ماشین آماده است برای اینکه سوار شوید.
شما در جایی ایستادهاید و موتور هم روشن است. میگویید که مثلاً برویم شمال یا جنوب یا خانهی فلانی یا خانهی خودمان! برای این ماشین، در یک لحظه چهار هدف وجود دارد. تا زمانی که تصمیم گرفته نشود، این ماشین روشن است، بنزین مصرف میکند ولی هیچ حرکتی ندارد!
حالا این که خوب است...
اگر خودتان را به یک ارابهای تشبیه کنید که یک اسبش را یک طرف و اسب دیگر را طرف دیگر ببندند و این دو اسب با نیروی زیادی ارابه را بِکِشند، ارابه رو به متلاشیشدن خواهد رفت ولی حرکتی نخواهدداشت! خسته هم خواهد شد و حرکتی نخواهد داشت.
به عبارت دیگر باید آگاهانه بدانیم که:
منبعِ انرژیِ ما در کجا صرف میشود و به چه راهی میرود؟
آیا دقیقاً میدانیم که چه کار باید انجام دهیم؟
آیا برنامههایمان حلشده و روشن است؟
یا این که من از شما یا همسرم یا از خودم رنجشی دارم و میخواهم کاری هم انجام دهم؟
همواره فکرم این است که این را چطور حل کنم؟
او چرا در حقِ من اجحاف کرد؟
دیگری چرا سرِ من کلاه گذاشته؟
من جواب فلانی را چطور بدهم؟
و...
و در ضمن میخواهم نامهای هم بنویسم!!! سه ساعت است که قلم در دستِ من است و یک یادداشت را باید بنویسم و کارم را انجام بدهم. کاری که میتواند در ۵ دقیقه انجام شود...
دوستانِ ما شگفتزده شدند که نکته چقدر ساده و کاملاً صحیح است.
ایشان ادامه دادند و گفتند:
تکلیفِ من با خودم مشخص است. میدانم در زندگیام چه میخواهم، از کجا حرکت کردهام، به کجا رسیدهام، از خودم رضایت دارم، زیادهطلبی ندارم. سعی میکنم که به تمام اجزای زندگیام، به معنویتم، به اقتصادِ زندگیام، فعالیتهای اجتماعی و هنریام، به دوستان و عزیزان و کارم، مطالعهام در جای خود برسم؛ و هرکدام جای خودش را دارد، مثلاً:
در زمانِ مطالعه دیگر به این فکر نمیکنم که من پول دارم یا ندارم.
وقتی مهمانی میدهم، برنامهاش را از قبل ریختهام. بودجهای برای مهمانی کنار گذاشتهام و برای همین از مهمانی لذت میبریم.
این است که وقتی من مطالعه میکنم، واقعاً مطالعه میکنم.
من در همین سنِ و سال، کار هنری انجام میدهم (همه از شنیدنِ این حرف متعجب شدند).
انرژیام را در راه درست صرف میکنم.
ما نمیتوانیم با یک سیمِ برقِ محدود، هم ماشین رختشویی، هم جاروبرقی، هم تلویزیون و هم اجاق برقی را روشن کنیم! امکان ندارد. فیوز میپرد.
اگر قرار است همه این کارها صورت گیرد، باید یک به یک انجام شود و یا از روشی استفاده شود که به هم لطمه وارد نکنند.
در ضمن ما میتوانیم کارهایی انجام دهیم که سطح انرژیمان بالا رود. چون انرژی، تنها چیزی است که شما را به حرکت وامیدارد و به خواستهتان میرساند. اگر انرژی نداشته باشید، بیحوصله و بیذوق باشید، حرکت و اقدامی نمیکنید.
یکی از چیزهایی که سطحِ انرژی را در انسان بالا میبرد و به آدم شور و نشاط و قدرت میدهد و پوستِ صورت را شاد و پرخون و چشمها را براق میکند این است که: به قدر کافی استراحت کنید تا بدنتان فرصت داشته باشد خودش را بسازد.
آقایان و خانمهایی که کم میخوابد و زیادکار میکنند و غذا را دیر میخورند، بدنتان فرسوده میشود. در این صورت است که روز که از خواب بیدار میشوند، نه این که یکدیگر را دوست نداشته باشند،نه! فقط دیگر انرژیای برای دوست داشتنِ هم ندارند! بیحوصلهاند و هر کدام فکر میکنند دیگری مشکلی دارد. آنها مریض احوال شدهاند، روش زندگیشان غلط است. این حساب بانکی که به نامِ عمر و زندگی و انرژی در اختیارشان هست نادرست خرج میشود.
اگر صحیح خرج نکنیم، ناخواسته با هم دعوا مرافعه میکنیم؛ حوصله یکدیگر را نداریم؛ اگر بچهام سوالی را دو بار پرسید، میخواهم پرخاش کنم. نه من آدمِ بدی هستم، نه این که بچه کارِ بدی میکند؛ فقط به این خاطر که کم خوابیدهام یا غذای بد خوردهام و حوصله ندارم.
دقت کردهاید که وقتی آدم غذای چرب و سنگینی میخورد، خوابش میگیرد و نمیتواند بر مسئلهای متمرکز شود و آن را حل کند؛ نمیتواند چیزی را گوش کند؛ میل به رها شدن و خواب دارد.
به همین جهت وقتی من برنامه یا سخنرانی دارم، غذای مشخصی دارم. چون اگر سنگین بخورم، تمام خون برای هضمِ چربی به معدهام خواهدرفت و دیگر نمیتوانم صحبت کنم. اگر هم بخواهم به اندازهای که باید بدرخشم، نخواهم درخشید.
پس ما یک موجود فیزیولوژیک هستیم و باید مراقبِ استراحت و نوع تغذیه و فعالیتِ بدنیمان باشیم.
این آقا گفتند: من به طور منظم و مرتب ورزش میکنم. ورزشی که متناسبِ سنام است و جریان خون و قلبم را تقویت میکند و من پر انرژی میشوم.
حالا اگر استراحت و ورزش و تغذیه مناسب را که داشته باشید سرمایهی انرژی را برای رسیدگی به همسر، بچه و زندگی و شریک و دوست و کارهای اجتماعی خواهیم داشت.
اما نکته مهم دیگر آن است که:
هروقت میخواهیم کاری انجام دهیم، در آن لحظه فقط بر یک کار متمرکز باشیم.
افرادی که فکر میکنند چند کار را میتوانند همزمان باهم انجام دهند، غالباً در اشتباهاند. مگر کارهایی که نیاز به تمرکز نداشته باشد. مثلاً شما درحال رانندگی هستید و یک CD آموزشی گوش میکنید؛ اشکالی ندارد. چون هم ترافیک را قابل تحمل کردهاید و هم ماشینتان را به یک دانشگاه و مدرسه تبدیل کردهاید و البته در وقت هم صرفهجویی کردهاید.
و یا مثلاً میخواهید با دوستتان صحبت کنید. پیشنهاد میدهید که با هم به پارک بروید و صحبت کنید. در اینصورت هم ورزش کردهاید، هم دوستی و هم تبادل عقیده.
به این نوع برنامهریزیها اصطلاحاً «مدیریت زمان» میگویند(چگونه از وقتمان درست استفاده کردهایم).
اما اصلِ همهی موارد گفته شده فقط یک چیز است:
این که بدانید هدفِ شما از زندگی چیست؟
اگر دقیقاً بدانید در زندگیتان چه میخواهید، یکدفعه راحت میشوید.
کسانی که سمینار هدف را دیده یا شنیدهاند، میدانند؛ زندگیِ خودتان و فرزندانتان را خیلی عوض میکند. به ویژه برای نوجوانان و جوانان بسیار مفید است. ولی این به بدان معنا نیست که اگر بازنشسته هستید، این سمینار برای شما مفید نیست، خیر. باز هم باید برای بقیه عمر خود هدفگذاری کنید. بازنشستگی، تعریفِ ما و قوانینِ کار است؛ وگرنه آدمی تا وقتی زنده است باید کاری را انجام دهد که از آن لذت میبرد.
پس باید:
هدفمان را در زندگی مشخص و تعریف کنیم و بدانیم چه میخواهیم؟ (طبقِ آن مشخصاتی که در سمینارِ هدف آمده، تعریف کنید و مطابقِ آن حرکت کنید؛ و به محض اینکه تصمیم گرفتید به سمتِ جنوب بروید، دیگر شرق و غرب و شمال همه حذف میشود و تضاد از بین خواهدرفت. در نتیجه انرژیای که باید صرفِ این موضوع شود که «این طرف بروم یا آن طرف» در یک راستا و جهت صرف میشود).
پس انسانهای پرانرژی و شاد و سرحال، آدمهای هدفمندی هستند. افرادی هستند که با خودشان آشتیاند. از خود و دیگران گِله و رنجشِ زیادی ندارند و وقت و فکرشان را زیاد صرف کارهای بیهوده نمیکنند.
کسانی که زیاد غر میزنند، ایراد میگیرند و یا توجیه میکنند، عمرشان را هدر میدهند. یعنی انرژی خود را صرف کاری میکنند که سود و فایدهای ندارد.
پس اگر بخواهیم جمعبندی کنیم، باید بگوییم:
آدم تنبل و کمانرژی وجود ندارد(ممکن است شخصی مریض باشد که مسئلهی آن جداست).
در حالت عادی نه آدمِ تنبل وجود دارد و نه آدم بیحسوحال. آدمِ تنبل و بیحسوحال، یا آدمی است که کمخوابیده، یا زیاد غذا خورده یا مشکل جسمی دارد، یا صحنهی ذهنش خیلی مشغول است وآنقدر انرژی، درون خود مصرف میکند که انرژیای برای او باقی نمیماند تا او را به حرکت وا دارد؛ و یا حتی ممکن است تصمیم نگرفته باشد که کجا برود و چه کارکند!
به خودتان، فرزندانتان و همهی اطرافیانتان کمک کنید که هدفگذاری کنند و هدفمند زندگی کنند.
هدفگذاری سبب میشود که پر انرژی و نیرومند شوید، از تضادها و رنجشهایتان کاسته شود، انعطافتان بالا رود، با خودتان آشتی کنید و از این که آدمِ مفیدی هستید، لذت ببرید و شادتر و سربلندتر زندگی کنید.